هلیا جونمهلیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

خورشید کوچولوی مامان و بابا

سیزده بدر 93

صبح روز یازدهم از اصفهان به طرف دهدشت حرکت کردیم.آخه شیفت بابا حمید از روز دوازدهم شروع میشد. هوای عید های دهدشت خیلی عالیه. دشت ها هم پر از شقایق خودرو میشه. محوطه بیمارستان هم خیلی قشنگ میشه. برعکس بقیه سال که هیچ گلی اونجا کاشته نمیشه. فردای روزی که رسیدیم من و هلیا گلم با روروک رفتیم تو محوطه. انقدر ذوق گلا رو کردی مامانی. فقط و فقط من بودم و دخترم. هنوز کسی از مسافرت برنگشته بود. کنار شقایق ها داشتم ازت عکس میگرفتم که خانم دکتر نعمتی رو هم دیدم و یکم با هم صحبت کردیم.                         ...
1 مرداد 1393

ماجرای درخت گردوی هلیا

تعطیلات نوروز امسال یعنی سال 93 آنکالی بابا حمید از 12 فروردین شروع میشد. واسه همین ما 9 فروردین به طرف اصفهان حرکت کردیم. تا دهم رو اونجا باشیم و یازدهم به سمت دهدشت حرکت کنیم. صبح روز دهم بابا ما رو برد سر زمینش. قبل از عید کلی درخت اونجا کاشته بود. قرار بود دو تا درخت گردو برای هلیا و محمد اونجا بکتره تا با خودشون بزرگ بشن. خلاصه روز دهم فروردین همه با هم رفتیم سر زمین و بابا درخت ها رو برای هر دوشون کاشت. چند روز پیش که با بابا صحبت میکردم گفت هر دو تا درخت ها گرفته و برگ در آورده. کلی ذوقشون رو کردیم.                     &...
1 مرداد 1393
1